رخ خورشيد





عيب از ما است اگر دوست زما مستور است
ديده بگشاي كه بيني همه عالم طور است
لاف كم زن كه نبيند رُخ خورشيدِ جهان
چشم خفّاش كه از ديدن نوري كور است
يا رب اين پردة پندار كه در ديدة ماست
باز كن تا كه ببينم همه عالم نور است
كاش در حلقة رندان خبري بود ز دوست
سخن آنجا نه ز ناصر بُود ، از «منصور» است
واي اگر پرده ز اسرار بيفتد روزي
فاش گردد كه چه در خرقة اين مهجور است
چه كُنم تا به سر كوي توام راه دهند
كاين سفر توشه همي خواهد و اين رَه دور است
وادي عشق كه بي‌هوشي و سرگرداني است
مُّدعي در طلبش بوالهوس و مغرور است
لب فروبست هر آن كس رُخ چون ماهش ديد
آنكه مدحت كُند از گفته خود مسرور است
وقت آن است كه بنشينم و دم در نزنم
به همه كون و مكان مدحت او مسطور است

حضرت امام خمینی (رحمت الله علیه)
منبع: بنیاد حضرت مهدی موعود(علیه السلام)